کیارادکیاراد، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

کیاراد تپلی

واکسن یکسالگی

سلام خوبید خوشید سلامتید.خدا رو شکر بالاخره واکسن یکسالگی نصیب من هم شد.من در تاریخ ٢٦ دیماه با ٥ روز تاخیر واکسن زدم ،البته شب قبلش مامانم تمام اطلاعاتی که مربوط به واکسن بود رو سرچ کرد و با آگاهی از چگونگی نحوه واکسن زدن وارد بهداشت شدیم اما باز هم طاقت نیاورد و با خانومی که اونجا بود یکبار دیگه همه چیز رو چک کرد.من به محض ورود فهمیدم جای خوبی نیست آخه بیشتر بچه ها داشتن گریه می کردن.واسه همین هی در رو برای بیرون رفتن نشون می دادم...زهی خیال باطل....خلاصه اینکه قد و وزنم رو اندازه گرفتن و من از بچه های دیگه یه کوچولو تپل تر بودم اما اون خانوم به مامان من گفت خوب وزن نگرفته ولی به بقیه که ٣ کیلو لاغر تر از من بودن م...
2 بهمن 1390

و بالاخره تولد یکسالگی

سلام     ت ولد تولد تولدم مبارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررک بالاخره من هم یکساله شدم به نظر خودم که کار خیلی مهمی انجام دادم .شما چی فکر می کنید؟هزاران تشکر از کسانی که تولد من رو تبریک گفتند(مادر بزرگ ها، پدربزرگ،هانی ،نازیلا ،ایوب ،رضا،زری ،حامد ،خاله ها ،عمه ها،آیساجون وساناز خانم،فاطی جان)مرسی دوستتون دارم.برگزاری رسمی تولد من تا چند روز آینده از رسانه های رسمی کشور اعلام خواهد شد.              این هم هدیه تولد یکسالگی من از طرف مامان و بابا ...
21 دی 1390

ٍٍٍِِِِِِِشمارش معکوس

َسلام  فقط سه روز تا تولد باقی مونده شمارش معکوس برای برگزاری تولد یکسالگی اینجانب شروع شد.جهت اطلاع همه نی نی های عزیز و دوست داشتنی.تقریبا از 5 ماه پیش بود که مامانی به فکر چگونگی برگزاری تولد افتاد و از اون روز تا حالا حدود صدوبیست برگه A4 رو در مورد کارهایی که باید انجام بده سیاه کرده اما عملا کار خاصی انجام نداده، فقط چند تا ریسه تولد درست کرده .اما با همه این چیزها اصلا نگران کارها ی تولد نیستند بیشتر نگران حرکات غیر منتظره من در شب تولد هستند که نکنه من با شیطنت هام همه چیز رو به هم بریزم ،واسه همین هرکس به مامانی میگه اگه کمک می خوای بیام؟مامانی میگه شما فقط مراقب کیاراد باشید،تا این لحظه از 17 نفر برای نگهداری من قول گرفته...
18 دی 1390

اولین یلدای کیاراد

سلام امیدوارم خوب و خوش باشید من برای اولین بار با مفهوم یلدا آشنا شدم ،و فهمیدم یلدا یعنی جمع شدن همه خاله ها و دایی ها خونه آقا جون،خوردن کلی آجیل و خوراکی ،خوردن یک میوه گنده به اسم هندونه ،تن آقای حافظ رو تو اون دنیا واسه خاطر فال ها و نیتهای عجیب و غریب لرزوندن و مهمتر از همه اینکه همه خانواده باهات کلی بازی کنند و اونقد سرگرمت کنند که از مامان و بابات غافل شی و اونها از خوشحالی اینکه باهاشون کار نداری هی ذوق کنند و یه نفس راحت بکشند.میگن طولانی ترین شب سال هم هست.ومن تازه فهمیدم چرا توی این ١١ ماه ،شبا که من تا ساعت ٤ صبح دلم می خواست بازی کنم مامانی  می گفت هر شبمون شده یلدا!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اما این یلدا به من که...
7 دی 1390

آغاز 12ماهگی

سلام متاسفانه آغاز ١٢ ماهگی من با مریضی همراه بود .من که توی این ١١ ماه طعم همه چیز را چشیده بودم بالاخره واسه اولین بار طعم سرما را هم امتحان کردم .خیلی خیلی بد بود ،باعث شد من از ساعت ٧ صبح تا ٧ شب فقط جیغ بکشم.کسی نمیدونست من چم شده حتی دکترم که از صدای من عاصی شده بود گفت ازش سونو بگیرید که سونو هم چیزی رو نشون نداد و من با کلی دارو به خونه برگشتم اما حتی یک سی سی دارو هم نتونستم بخورم ،همینکه بهم میدادن حالم بد می شد .روز خیلی سختی بود اما شبش یک کم آرومتر شدم.و تازه فهمیدم توی این دنیا چیزهای بد هم وجود داره .....          قبل از مریضی تپل و خوشتیپ     ...
3 دی 1390

حضور کیاراد در مراسم شیرخوارگان حسینی

این اولین بار بود که رفتم و حضور پر رنگی هم داشتم آخه چندین مرتبه گریه کردم و همه متوجه حضور من شدند.اما نمیدونم چرا وقتی من گریه می کردم همه سعی داشتند آرومم کنند ،اما خودشون که گریه می کردن کسی چیزی نمی گفت ،حتی مداح  هم چند باری  گفت گریه کنید، گریه کنید؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! امیدوارم روزی من هم لذت گریه کردن برای امام حسین را با تمام وجود درک کنم.     ...
11 آذر 1390

316روزگی کیاراد

  سلام یک سلام مخصوص به همه کسانی که از من دورند ودلشون هم واسه من یه ذره شده. خاله هانی جون،عمه های عزیز م زهرا ،زینب ،زهره ، سینا پسرخاله خوشتیپم، آرین جون ،غزل عزیزم ،سعادجون و علیرضا جون دل من هم برای شما تنگ شده.این عکسای ٣١٦ روزگی من هستند ،البته تغییر زیادی نکردم فقط اینکه وقتی غذا می خورم میگم به به ،از روی کتاب اعداد دو و سه رو میخونم ،وقتی بهم میگن کنترل رو بیار یا در رو ببند یا گربه ات رو بیار من هم واسشون میارم.بقیه چیزها را هم متوجه میشم اما انجام نمیدم!!!!!    بابایی اجازه هست گل بچینم؟ نه من چشمامو بستم وگلهارو چیدم  گفتم شاید اینطوری کسی متوجه نشه!!!!...
11 آذر 1390

تولد عمه های عزیزم مبارک

                               زهرا و زینب عزیز تولدتون مبارک .دلم واستون یه ذره شده  .دوستتون دارم . بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس.                         ببخشید یه ذره دیر شد آخه از صب تا شب بغل این و اون هستم اصلا فرصت نمیکنم به وبلاگم سری بزنم. ...
4 آذر 1390

بازیهای فکری کیاراد

سلام این ماجرا که می خوام واستون بنویسم مربوط به ٥ ماهگیم هستش.والدین عزیز من طبق مطالعات و تحقیقاتی که از جاهای مختلف کسب کرده بودن تصمیم گرفتن برای من اسباب بازیهایی بخرند که به شکوفایی ذهن من کمک کنه.برای همین کل شهر رو جستجو کردن و تا سن ٣ سالگی هر بازی فکری که توی بازار بود خریدند.دستشون درد نکنه اما من چطور الان روبیک درست کنم !!!!!!    با وجود اینهمه بازی فکری اما از جلد دوربین خوشم میادش       جنگا،شطرنج،پنتابال،تخته      مکعب هوش کوچک و بزرگ     کارت آموزشی و جورچین آهنربایی     تخته و چکش     ...
4 آذر 1390