کیارادکیاراد، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

کیاراد تپلی

آغاز 11 ماهگی

ده ماهگیم رو هم پشت سر گذاشتم فقط ٢ماه تا جشن تولد یکسالگیم باقی مونده .الان به راحتی میتونید با من صحبت کنید چون همه کارهای روزمره را متوجه میشم اما خیلی کم پیش میاد که شما کاری از من بخواهید و من هم انجامش بدم!وقتی بهم میگید به وسایل دست نزنم گریه میکنم چون اصلا توقع ندارم کلمه نه رو بشنوم .از ماشین سواری در صورتی که خودم پشت رل باشم وفرمون رو بچرخونم و راهنما بزنم خوشم میاد .    آخرین روز ١٠ ماهگی در کنار آقایان سپهر و فرزان                        آغاز ١١ ماهگی ...
24 آبان 1390

تراژدی کوتاه کردن موهای من

حتی از یادآوریش هم بغضم می گیره. دو ماهی میشد که صحبت از کوتاه کردن موهای من بود .چون چقد کوتاه شدن موهام واسشون مهم بود(من با موی بلند خوشتیپ تر هستم )یکی می گفت از یک آرایشگر خوب دعوت میکنیم تا بیاد توی خونه،اون یکی میگفت بهتره بریم دبی تا هنری(آرایشگر معروف اون ور آبی )موهای کیاراد رو کوتاه کنه ،بابایی هم میگفت اگر با ماشین ٣٢ بزنیم بهتره. خلاصه اینکه یک شب که خونه عمو رضا مهمان بودیم به پیشنهاد عمه زهره موهای من توسط بابایی کوتاه شد ،من از شدت گریه ای که می کردم نفهمیدم چی شد .اما وقتی ساعت ده شب منو اورژانسی به خونه یک آرایشگر بردن متوجه دسته گل بابام شدم و فهمیدم که تا مدتها نمی تونم واسه حفظ آبرو پیش بقیه نی نی ها ،از خونه بیرون بیام...
21 آبان 1390

تولد مامان و بابا

               مامان و بابای عزیز تولدتون مبارک این اولین حضور من در جشن تولد مامان و بابام بود امیدوارم در جشن ٢٢٠ سالگیشون هم شرکت کنم . ١٨ آبان تولد بابا جون  و ١٩  آبان تولد مامان جون مبارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررک.    ...
20 آبان 1390

کیاراد نظیف و تمیز

با سلامی دوباره من وقتی خیلی نی نی بودم از حمام کردن خوشم می امد .البته چون هیچی نمی گفتم بزرگترا اینطوری فکر میکردن!!!!!!!!!ا  اماحالا وقتی می خوان سرمو بشورن نق نق میکنم ،واسه همین مامانی مجبور هستش واسم توی وان کلی اسباب بازی بذاره تا من سرگرم باشم.اما هرکار هم بکنن من از شستن سر،خوشم نمیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد.                  موهای آشفته         کشف برس مو توسط کیاراد      موهای من بعد از کشف برس مو    این هم عکس بعد از ...
4 آبان 1390

پایان 9 ماهگی

آغاز ده ماهگی من مبارک اتفاقات زیادی توی این مدت افتاده ومن روز به روز چیزهای جدیدی یاد می گیرم و یک کارهایی میکنم که بزرگترها بهش میگن شیطنت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!دایره لغات من شامل بابا،ماما،کیه،دت،بپ،تت،دد،کاکا،بوممم ،اییی ،میشه وهرروز با لب و دهانم صدای جدیدی در میارم که خودم بیشتر از همه از این کارم لذت میبرم.در پایان نه ماهگی یعنی ٢١ مهر هم رفتم واسه چکاب ،بهداشت محلمون ،که توی یک ماه گذشته وزنم ٣٠٠ گرم و قدم ٣ سانتی متر اضافه شده بود.                         اخرین روز نه ماهگی  &nb...
24 مهر 1390

ورزش کردن کیاراد

    همانطور که در تصاویر زیر میبینید روروک سواری ،کالسکه سواری،بغل شدن توسط اقوام وآشنایان دور و نزدیک ،ودر نهایت از خستگی خواب رفتن توی بغل  پسرخاله ،تفریحات سالمی هستند که به شما دوستان عزیز هم پیشنهاد می کنم حتما امتحانش کنید.   انگاری که پشت رول لامبورگینی هستم           ...
23 مهر 1390

اجازه ورود به اشپزخانه

با اینکه دیگه واسه خودم مرد شدم و بیرون از خونه جلوی بقیه نی نی ها کلی ادعا میکنم، اما توی خونه هنوز واسه نشستنم زیرانداز مخصوص پهن میکنن واجازه نمیدن بافرش تماس داشته باشم وهرکس بخواد منو بغل کنه اول باید دستاشو بشوره!!!!!!!!!!!ولی خوشبختانه چند روز پیش همانطور که میبینید من هم وارد اشپزخانه شدم و هم رو فرش نشستم وبعضی محدودیتها برداشته شد تا من هم بعضی چیزها رو تجربه کنم.   خوشحالممممممممممممم. ...
23 مهر 1390

اولین طعم سرلاک

سلاممممممم بالاخره من در پانزدهم شهریور ١٣٩٠ با مزه سرلاک اشنا شدم زیاد خوب نبود،بدبد هم نبود. مامانی هم که مزه کرد گفت سرلاکهای زمان بچگی خودش خیلی بهتر بوده!!!!!ا.چون غذا خوردن من طبق برنامه خاصی هست هنوز با همه مزه ها اشنا نشدم.                          .   ...
23 مهر 1390

شیرین کاریهای کیاراد

چند وقتی هست که بیشتر چیزهایی که به من گفته می شه می فهمم وهروقت حالشو داشته باشم انجام می دم اما از زمانی که به این توانایی دست یافتم ،دیگه روزگاری برام نمونده نی نی های عزیز. چون از چپ وراست میان و میگن کیاراد دست بزن ،کیاراد منو بخندون،کیاراد دست بده ،کیاراد بزن قدش، کیاراد دالییییییی،کیارادبیا بریم گردش،کیاراد پاشو ،کیاراد بشین،خلاصه اینکه من شب که میشه تمام عضلاتم درد میکنه.البته یک چند باری هم حالشونو گرفتم چون وقتی خواستن جلوی چند نفر غریبه قمپزمو بدن من اصلا به حرفشون توجه نکردم وکار خودمو کردم.مثلا وقتی بهم میگن منو بخندون من از خودم صداهای عجیب وغریب در میارم که دیگه گلوم درد میگیره اونام اینقد ذوق میکنن که حد نداره. ...
21 شهريور 1390