کیارادکیاراد، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

کیاراد تپلی

گردش یک روز شیرین

سلام به همه عزیزانی که از این وب دیدن می کنند. 2 روز بعد از مراسم جش تولدم یعنی روز ششم عید والدین من دوباره ترتیب یک مهمونی رو خارج از شهر دادن و من هم در کنار بقیه فامیل کلی خوش گذروندم.و چیزی که در این سفر یاد گرفتم، انداختن سنگ در رودخونه بود و بعد از این ماجرا هر جا چشمم به سنگ میفته فکر میکنم باید پرتش کنم توی رودخونه!!!!!!!!!!!!جایی که رفتیم هوا سرد بود و من متاسفانه سرما خوردم. و اما اینکه من یه خورده آدم راحت طلبی هستم و از سفر طولانی با ماشین به دلیل اینکه حرکتها و ورجه وورجه هام محدود میشه خوشم نمیاد به همین دلیل طولانی ترین سفری که من اجازه دادم خانواده ام برن تابستون گذشته به شیراز بوده. و دیگه اینکه توی این م...
21 فروردين 1391

جشن تولد یکسالگی کیارادبا تم کفشدوزک

سلام به همه عزیزان امیدوارم که خوب و خوش باشید. بالاخره طلسم شکسته شد و مراسم جشن تولد کفشدوزکی من با موفقیت برگزار شد.بنا به دلایلی در تاریخ واقعی خودش که 21 دی 90 بود نتونستیم جشن بگیریم ودر  سوم فرورددین 91،بااندکی تاخیر  جشن تولد یکسالگی منو گرفتن بازم جای شکرش باقی هست که به تولد 2 سالگیم نرسید.تقریبا  5/5 ماه مونده بود تا تولدم که مامانی رفت تو فکر برگزاری این جشن و سه هفته طول کشید تا این تم رو واسه تولد م انتخاب کرد .تمام تزئیناتی که در تصاویر میبینید حاصل 4 ماه کار و تلاش مامانم هستش و همه رو خودش درست کرد(لطفا براش دست بزنید).شب خیلی خوبی بود چون همه فامیل دور هم بودن،اما من تنها چیزی که یادم...
19 فروردين 1391
13410 0 14 ادامه مطلب

آخرین لحظات سال 90

الان که می نویسم دقیقا یک ساعت و نیم تا تحویل سال ٩١ باقی مونده .خوشحالم که یکسال بزرگتر شدم .توی این یکسال من خیلی تجربه ها بدست اوردم و خیلی عاقل تر از قبل شدم .ما هرسال عید واسه تحویل سال یک جا جمع میشیم امسال هم لحظه تحویل سال باید خونه دایی بهروزم باشیم.فقط اینکه آرزو دارم سال جدید سال خوبی واسه همه باشه .                             قیافه من در آخرین لحظات سال ٩٠   ...
1 فروردين 1391

پایان 13 ماهگی

حالا که بزرگتر شدم می تونم بگم:      با عرض سلام خدمت مامان باباهای گرامی و نی نی های عزیزشون من چون از روز اولی که به دنیا اومدم بچه آرومی نبودم ،برای بزرگ شدنم لحظه شماری می کردن اما حالا که بزرگتر شدم نگهداری و مراقبت کردن از من یه خورده سخت تر شده .آخه دوست دارم راه برم،از پله بالا برم به تنهایی سوار ماشین و دوچرخم بشم...که همه اینها با خطراتی همراه هستش.مثلا چند روز پیش خونه دایی بهروزم چنان زمین خوردم که پیشونیم هنوز کبودیش نرفته.به خاطر دندونام هم شبا خیلی اذیت میشم و عذاب می کشم.اشتهای چندانی هم ندارم .آب میوه رو مجبورن با چند روش بهم بدن تا تمومش کنم البته ناگفته نماند که بعضی روزا هم غذام رو تا آخر می خ...
27 بهمن 1390

400 روزگی کیاراد

    در ٢٦ بهمن ١٣٩٠ ،من دقیقا ٤٠٠ روزه شدم .اینقد تو این دنیا خوش میگذره که آرزو میکنم آدم می تونست ٤٠٠ سالگیش رو هم جشن بگیره. ساعت یازده و نیم شب بود که والدین من تصمیم گرفتن به مناسبت ٤٠٠ روزگی من یک عکس بگیرن ...ساعت دوازد ه و نیم شب شد و اونا تعداد   ٢٩ عکس گرفتن اما فقط همین چند تا عکس قابل استفاده شد ،چون سرعت حرکت کردن من در حد سرعت صوت هست ،بنابراین کسی که عکس می گیره باید سرعتی مافوق صوت داشته باشه تا موفق به انجام این کار بشه.لطفا اگه کسی رو با چنین توانایی می شناسید به خانواده من خبر بدید.                 با ت...
27 بهمن 1390

تبریک تولد و معرفی دوستانم

     یک سلام اختصاصی خدمت خاله مهدیه ها  خاله مهدیه عزیز تولد نگار جون این فرشته ناز و دوست داشتنی رو به خودتون و خانوادتون تبریک می گم انشالله ١٢٠ سالگیش رو که جشن گرفتید منم دعوت کنید. و یک تبریک ویژه دیگه به اون یکی مهدیه جون به خاطر به دنیا اومدن پویان خوش تیپ و دوست داشتنیشون ،امیدوارم در کنار هم روزهای شادی رو سپری کنید . امیر علی عزیز ،پسر خاله منصوره ، از همکلاسیهای آینده من خواهد بود . مامان های  ذکر شده در بالا از همکاران مامانم می باشند(جهت اطلاع عموم)              امیر علی خوش تیپ ،همکلاسی بنده &nbs...
27 بهمن 1390

داستان تغییر چهره

   اولش این تغییر حالت ،فقط برای ماساژ دادن دندونام بود اما وقتی نازیلا جون به این حرکتم خیلی خندید من تشویق و ترغیب شدم که بیشتر ازش استفاده کنم .حالا هم هر زمان که نازیلا جون رو می بینم یا حتی کسی اسمشو می گه چهره من این شکلی می شه.و گاهی وقتا هم اسم مامانم رو با صدای کلفت می گم.                           تغییر چهره من با دیدن نازیلا جون                   بعد از اون حرکت خودم هم خنده ام می گیره &nb...
27 بهمن 1390

اولین کفش زندگی

 وباز هم سلامممممممم .................................... به نظر خودم که دیگه با پوشیدن این کفشها واقعا مرد شدم .این اولین کتونی هستش که واسه بنده در تاریخ هجدهم بهمن ماه ١٣٩٠ خریداری شده.و تقریبا میشه گفت اولین کفشی هم هستش که من در انظار عمومی ازش استفاده کردم.البته به خاطر بزرگ بودنش چند باری از پام در اومد! بگذریم از اینکه من چقد از در اومدنش ناراحت شدم .قبلا هم چند تا کفش داشتم اما بخاطر اون قضیه (همیشه باید بغل این و اون باشم)ازشون استفاده نکردم تا اینکه واسم کوچیک شدن و این بار والدینم جبران کردن و شماره این یکی اینقد بزرگه که فکر کنم تا کلاس سوم دبستان  هم بتونم بپو شمش.      &...
24 بهمن 1390

اولین پله نوردی کیاراد

همینکه یکسالگی من تمام شد،متوجه توانائیهای خودم شدم و هرروز با حرکات جدیدم دیگران رو شگفت زده می کنم . در تاریخ ٢٩ دی ساعت ١١:٣٠ دقیقه شب من برای اولین بار از پله های توی خونه بالا رفتم ،بابای من در حالی که کلی برای این حرکت من ذوق زده شده بود ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد،و اجازه دادن من ده باری از پله ها بالا برم به این امید که شب از خستگی زیاد زودتر از همیشه بخوابم ،اما باز هم تیرشان به سنگ خورد ومن تا ساعت ٢ صب بیدار بودم .راه رفتن من با دیگران اندکی متفاوت هست ، به این صورت که  برای حفظ تعادل دستام رو بالا میگیرم و یک یا چند متر مسیر رو بدون زمین خوردن طی می کنم.سرعت راه رفتنم چیزی معادل ٨٠ کیلومتر در ساعت هستش.    ...
4 بهمن 1390