تراژدی کوتاه کردن موهای من
حتی از یادآوریش هم بغضم می گیره. دو ماهی میشد که صحبت از کوتاه کردن موهای من بود .چون چقد کوتاه شدن موهام واسشون مهم بود(من با موی بلند خوشتیپ تر هستم)یکی می گفت از یک آرایشگر خوب دعوت میکنیم تا بیاد توی خونه،اون یکی میگفت بهتره بریم دبی تا هنری(آرایشگر معروف اون ور آبی )موهای کیاراد رو کوتاه کنه ،بابایی هم میگفت اگر با ماشین ٣٢ بزنیم بهتره. خلاصه اینکه یک شب که خونه عمو رضا مهمان بودیم به پیشنهاد عمه زهره موهای من توسط بابایی کوتاه شد ،من از شدت گریه ای که می کردم نفهمیدم چی شد .اما وقتی ساعت ده شب منو اورژانسی به خونه یک آرایشگر بردن متوجه دسته گل بابام شدم و فهمیدم که تا مدتها نمی تونم واسه حفظ آبرو پیش بقیه نی نی ها ،از خونه بیرون بیام
.
موهای من لحظاتی قبل از کوتاه شدن
این هم یک عشوه دخترونه با موهای بلند
موهای من بعد از کوتاه شدن
خنده من از گریه تلخ تر است
بدون شرح!!!!!!!!