کیارادکیاراد، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

کیاراد تپلی

تبریک تولد و معرفی دوستانم

     یک سلام اختصاصی خدمت خاله مهدیه ها  خاله مهدیه عزیز تولد نگار جون این فرشته ناز و دوست داشتنی رو به خودتون و خانوادتون تبریک می گم انشالله ١٢٠ سالگیش رو که جشن گرفتید منم دعوت کنید. و یک تبریک ویژه دیگه به اون یکی مهدیه جون به خاطر به دنیا اومدن پویان خوش تیپ و دوست داشتنیشون ،امیدوارم در کنار هم روزهای شادی رو سپری کنید . امیر علی عزیز ،پسر خاله منصوره ، از همکلاسیهای آینده من خواهد بود . مامان های  ذکر شده در بالا از همکاران مامانم می باشند(جهت اطلاع عموم)              امیر علی خوش تیپ ،همکلاسی بنده &nbs...
27 بهمن 1390

داستان تغییر چهره

   اولش این تغییر حالت ،فقط برای ماساژ دادن دندونام بود اما وقتی نازیلا جون به این حرکتم خیلی خندید من تشویق و ترغیب شدم که بیشتر ازش استفاده کنم .حالا هم هر زمان که نازیلا جون رو می بینم یا حتی کسی اسمشو می گه چهره من این شکلی می شه.و گاهی وقتا هم اسم مامانم رو با صدای کلفت می گم.                           تغییر چهره من با دیدن نازیلا جون                   بعد از اون حرکت خودم هم خنده ام می گیره &nb...
27 بهمن 1390

اولین کفش زندگی

 وباز هم سلامممممممم .................................... به نظر خودم که دیگه با پوشیدن این کفشها واقعا مرد شدم .این اولین کتونی هستش که واسه بنده در تاریخ هجدهم بهمن ماه ١٣٩٠ خریداری شده.و تقریبا میشه گفت اولین کفشی هم هستش که من در انظار عمومی ازش استفاده کردم.البته به خاطر بزرگ بودنش چند باری از پام در اومد! بگذریم از اینکه من چقد از در اومدنش ناراحت شدم .قبلا هم چند تا کفش داشتم اما بخاطر اون قضیه (همیشه باید بغل این و اون باشم)ازشون استفاده نکردم تا اینکه واسم کوچیک شدن و این بار والدینم جبران کردن و شماره این یکی اینقد بزرگه که فکر کنم تا کلاس سوم دبستان  هم بتونم بپو شمش.      &...
24 بهمن 1390

اولین پله نوردی کیاراد

همینکه یکسالگی من تمام شد،متوجه توانائیهای خودم شدم و هرروز با حرکات جدیدم دیگران رو شگفت زده می کنم . در تاریخ ٢٩ دی ساعت ١١:٣٠ دقیقه شب من برای اولین بار از پله های توی خونه بالا رفتم ،بابای من در حالی که کلی برای این حرکت من ذوق زده شده بود ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد،و اجازه دادن من ده باری از پله ها بالا برم به این امید که شب از خستگی زیاد زودتر از همیشه بخوابم ،اما باز هم تیرشان به سنگ خورد ومن تا ساعت ٢ صب بیدار بودم .راه رفتن من با دیگران اندکی متفاوت هست ، به این صورت که  برای حفظ تعادل دستام رو بالا میگیرم و یک یا چند متر مسیر رو بدون زمین خوردن طی می کنم.سرعت راه رفتنم چیزی معادل ٨٠ کیلومتر در ساعت هستش.    ...
4 بهمن 1390

واکسن یکسالگی

سلام خوبید خوشید سلامتید.خدا رو شکر بالاخره واکسن یکسالگی نصیب من هم شد.من در تاریخ ٢٦ دیماه با ٥ روز تاخیر واکسن زدم ،البته شب قبلش مامانم تمام اطلاعاتی که مربوط به واکسن بود رو سرچ کرد و با آگاهی از چگونگی نحوه واکسن زدن وارد بهداشت شدیم اما باز هم طاقت نیاورد و با خانومی که اونجا بود یکبار دیگه همه چیز رو چک کرد.من به محض ورود فهمیدم جای خوبی نیست آخه بیشتر بچه ها داشتن گریه می کردن.واسه همین هی در رو برای بیرون رفتن نشون می دادم...زهی خیال باطل....خلاصه اینکه قد و وزنم رو اندازه گرفتن و من از بچه های دیگه یه کوچولو تپل تر بودم اما اون خانوم به مامان من گفت خوب وزن نگرفته ولی به بقیه که ٣ کیلو لاغر تر از من بودن م...
2 بهمن 1390

و بالاخره تولد یکسالگی

سلام     ت ولد تولد تولدم مبارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررک بالاخره من هم یکساله شدم به نظر خودم که کار خیلی مهمی انجام دادم .شما چی فکر می کنید؟هزاران تشکر از کسانی که تولد من رو تبریک گفتند(مادر بزرگ ها، پدربزرگ،هانی ،نازیلا ،ایوب ،رضا،زری ،حامد ،خاله ها ،عمه ها،آیساجون وساناز خانم،فاطی جان)مرسی دوستتون دارم.برگزاری رسمی تولد من تا چند روز آینده از رسانه های رسمی کشور اعلام خواهد شد.              این هم هدیه تولد یکسالگی من از طرف مامان و بابا ...
21 دی 1390

ٍٍٍِِِِِِِشمارش معکوس

َسلام  فقط سه روز تا تولد باقی مونده شمارش معکوس برای برگزاری تولد یکسالگی اینجانب شروع شد.جهت اطلاع همه نی نی های عزیز و دوست داشتنی.تقریبا از 5 ماه پیش بود که مامانی به فکر چگونگی برگزاری تولد افتاد و از اون روز تا حالا حدود صدوبیست برگه A4 رو در مورد کارهایی که باید انجام بده سیاه کرده اما عملا کار خاصی انجام نداده، فقط چند تا ریسه تولد درست کرده .اما با همه این چیزها اصلا نگران کارها ی تولد نیستند بیشتر نگران حرکات غیر منتظره من در شب تولد هستند که نکنه من با شیطنت هام همه چیز رو به هم بریزم ،واسه همین هرکس به مامانی میگه اگه کمک می خوای بیام؟مامانی میگه شما فقط مراقب کیاراد باشید،تا این لحظه از 17 نفر برای نگهداری من قول گرفته...
18 دی 1390

اولین یلدای کیاراد

سلام امیدوارم خوب و خوش باشید من برای اولین بار با مفهوم یلدا آشنا شدم ،و فهمیدم یلدا یعنی جمع شدن همه خاله ها و دایی ها خونه آقا جون،خوردن کلی آجیل و خوراکی ،خوردن یک میوه گنده به اسم هندونه ،تن آقای حافظ رو تو اون دنیا واسه خاطر فال ها و نیتهای عجیب و غریب لرزوندن و مهمتر از همه اینکه همه خانواده باهات کلی بازی کنند و اونقد سرگرمت کنند که از مامان و بابات غافل شی و اونها از خوشحالی اینکه باهاشون کار نداری هی ذوق کنند و یه نفس راحت بکشند.میگن طولانی ترین شب سال هم هست.ومن تازه فهمیدم چرا توی این ١١ ماه ،شبا که من تا ساعت ٤ صبح دلم می خواست بازی کنم مامانی  می گفت هر شبمون شده یلدا!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اما این یلدا به من که...
7 دی 1390