کیارادکیاراد، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

کیاراد تپلی

اندر حکایت ماشین سواری

سلام نمیدونم چطور میشه که ما پسرها از همون ساعات اولیه تولد عاشق ماشین میشیم ،البته دوست داریم اگه تو ماشین هستم خودمون رانندگی کنیم دیگه حداقلش اینه که اگه اجازه رانندگی بهمون نمیدن فقط روی پاشون بشینیم و اگه بازم نه بگن ،به دست زدن وچرخوندن فرمان یه ماشین خاموش هم راضی هستیم(سطح پایین توقع رو دارید؟)  بنده هم از اون دست کوچولوهای نازی هستم که حتی برای یه لحظه هم تو خیابون نذاشتن رو پاشون بشینم(منظورم بابا و مامانم هستند)ومجبورم روی صندلی مخصوص خودم بشینم .منم گاهی واسه تلافی آینه ماشین رو کج می کنم .اما جدیدا ارتقا مقام پیدا کردم و بابا جونم زمان زدن ماشین توی پارکینگ منو روی پاش میگذاره و بنده هم با خوشحالی هرچه بیشتر میگم ...
20 مهر 1391

شالاپ شلوپ

شالاپ شلوپ آب بازی سرسره و تاب بازی آب تنی و آب بازی رو دوست دارم به شرطی که خبری از شامپو زدن و شستن موهام نباشه اینم یه خصوصیته دیگه ... اینجا استخر خونه تابستونی عزیزجونم هستش و من به دلیل علاقه شدید اصلا دلم نمی خواست از آب دور بشم .این موضوع باعث شد تا با با و مامان وعمه ها و عمو ومادر بزرگم تا بعد از ظهر به نوبت از من در کنار استخر مراقبت کنن و من همچنان خستگی ناپذیر دلم نمیومد از استخر دور بشم           با شرکت کیاراد،علیرضا ،آراد ...
20 مهر 1391

آیسا جون و کیاراد

یه روز آیسا جون به همراه مامان و باباش به خونه ما اومدن و من از همون لحظه اول کلی از دیدنشون ذوق کردم و خیلی خیلی خوشحال شدم .آیسا جون چون خیلی باهوشه، منم سعی کردم کلی چیز ازش یاد بگیرم. اما از وقتی که رفته در تمام لحظات شبانه روز  ازشون یاد می کنم و هر کاری که آیسا جون در اون روز انجام داده یا حتی جایی رو که برای چند لحظه ایستاده به مامان و بابام یادآوری می کنم .آیسا جون خیلی دوستت دارم باز هم پیش ما بیا. ...
20 تير 1391

آخرین روز 17 ماهگی

  یادم میاد وقتی کوچیکتر بودم مامانی و بابایی بنده دوربین از دستشون جدا نمیشد و مرتب در حال عکس گرفتن از رخسار بنده بودن ،تا جایی که الان واسه خودشون عکاسهای حرفه ای شدن .اما از وقتی که جنب و جوش من زیادتر شد و فهمیدم بعد از گرفتن هر عکسی میشه خودت رو از صفحه دوربین تماشا کنی که خوب افتادی  یا بد،دیگه عکس گرفتن از من کار بسیار مشکلی شد ،چون سریع  خودم رو به دوربین میرسونم تا ببینم چه جوری توی عکس افتادم.و اما من آخرین روز ١٧ ماهگیم رو در کنار خرسی عزیزم سپری کردم و هی میگفتم می خوام روی پای خرسی بشینم.                   &nb...
20 تير 1391

گردش در کوه و دشت

سلام به همه یه روز خاله جونم تصمیم گرفتن تا آش رشته درست کنن و بریم خارج از شهر اونها رو میل کنیم ، با اینکه واسه اولین بار بودش که چنین ریسکی کرد وآش رشته رو به تنهایی آماده کرد، اما جای همتون خالی خیلی خوشمزه شده بودن... من که کار خاصی توی اون روز انجام ندادم فقط مشغول ژست گرفتن بودم و بقیه هم در حال عکاسی کردن از چهره بنده.البته با بابایی و زری جون یه خورده قدم زدیم و از هوای اونجا لذت بردیم.  هدف اصلی از قرار دادن عکسها در این پست نشان دادن سر بدون موی بنده می باشد!!!!!!!!!!!!!! لطفا تا دیدن همه عکسها تحمل فرمایید .متشکرم ...
20 تير 1391

اولین هدیه روز مرد

  سلام دوستای عزیزم.دلم واستون یه ذره شده بود. من امسال اولین هدیه روز مرد رو از مامان عزیزم گرفتم.وقتی بهم گفت کیاراد جون روز مرد رو بهت تبریک میگم ،خیلی حس خوبی به من منتقل شد اما روزهایی که به عنوان یه مرد مجبوری چند ساعت از وقت گرانبهات رو پای سینک ظرفشویی به شستن ظروف اختصاص بدی یادت میره که قبلا چقد جذبه داشتی... بگذریم ،ادامه این جور صحبتها آب در هاون کوبیدن است. و اما بکی از هدایای بنده در روز مرد رنگ انگشتی بود ،وقتی به بنده تقدیم شد و من با کاراییش آشنا شدم از شدت خوشحالی زمان و مکان رو از یاد بردم وآنچنان دستم رو تا آرنج داخل رنگ بردم و روی دفتر و لباسم و هرچیزی که کنارم بود کشیدم که صدای جیغ مامانی در آمد و م...
20 تير 1391

ایکیو سان وارد ایران شد

به نظر شما ایکیو هم وقتی موهاشو با ماشین صفر کوتاه کردن به اندازه من ناراحت شد؟ پدر گرامی بنده فکر می کنن که موهام بعد از این کوتاهی قویتر از ریشه در میان، آخه موهای من خیلی نازک بودش. بعد از این کوتاهی هر کدام از اقوام که بنده رو با این وضعیت میدیدن انگشت به دهان شده وآقای پدر را مورد شماتت قرار داده ومامان عزیز م هم در این بین از آب گل آلود حسابی ماهی گرفته و بقیه ناگفته ها رو نثار آقای پدر فرمودن.نظر و قیافه وآبروی من هم در این بین تنها مساله بی اهمیت ماجرا بود. ...
9 خرداد 1391

روزمادر مبارک

از صمیم قلب این روز رو به مامانم و همه مامانهای خوب دنیا تبریک میگم.انشالله سایشون همیشه رو سر خانواده و فرزندانشون باشه.وباز هم کادو و خوشحالی مامان عزیزم در این روز زیبا................................ ...
9 خرداد 1391

پنجمین سالگرد ازدواجتون مبارک

2 0 اردیبهشت سالگرد ازدواج والدین من بود ،روز قبلش من و بابام رفتیم وواسه مامان جونم کادو خریدیم و تقدیمشون کردیم.خیلی خیلی خوشحال شد و کلی ذوق کرد.با اینکه از طرف بابایی زیاد کادو می گیره اما باز هم زمان گرفتن کادو یک کارایی میکنه که آدم رو به فکر وا میداره.... واما مامانم یک هفته ای میشد که هر عصر به بهانه گرفتن لباس از خیاطی بیرون می رفت، که مثلا ما نفهمیم می خواد کادو بخره ما هم اصلا به روی خودمون نیاوردیم ، تا اینکه شب بعد 5 تا کادو آورد و تقدیم بابام کرد.بابام هم از این همه کادو کلی خوشحال شد و تشکر کرد، ناگفته نماند که مامانم توقع داشت بابام تا یک هفته بعد هم ازش تشکر کنه.مبارکشون باشه انشالله سالگرد 120 سالگی ازدواجشون رو جشن ب...
9 خرداد 1391