کیارادکیاراد، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

کیاراد تپلی

ایکیو سان وارد ایران شد

1391/3/9 1:54
نویسنده : کیاراد
1,465 بازدید
اشتراک گذاری

به نظر شما ایکیو هم وقتی موهاشو با ماشین صفر کوتاه کردن به اندازه من ناراحت شد؟ پدر گرامی بنده فکر می کنن که موهام بعد از این کوتاهی قویتر از ریشه در میان، آخه موهای من خیلی نازک بودش. بعد از این کوتاهی هر کدام از اقوام که بنده رو با این وضعیت میدیدن انگشت به دهان شده وآقای پدر را مورد شماتت قرار داده ومامان عزیز م هم در این بین از آب گل آلود حسابی ماهی گرفته و بقیه ناگفته ها رو نثار آقای پدر فرمودن.نظر و قیافه وآبروی من هم در این بین تنها مساله بی اهمیت ماجرا بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ame zeynab
14 خرداد 91 21:46
ghorboooooooooooonet beram kachale ame
هانی
6 تیر 91 14:11
کچل جون من امیدوارم تا من میام دیگه کچل نباشی
بونی گو لن
15 دی 91 9:22
سلام ایی کیاراد سان .....(ای‌کیو به استاد گفت: «من آمده‌ام تا راهب ذن بشوم. اولین درس من چیست؟» استاد پرسید «شام خورده‌ای؟» گفت «بله.» استاد گفت: «پس ظرفت را بشور.» این، یک حکایت معروف در ادبیات ژاپن است. ای‌کیو (۱۳۹۴ تا ۱۴۸۱)، یکی از معروف‌ترین چهره‌ها در ذن است. او را مبتکر یکی از دو فرقة اصلی ذن می‌دانند. او کسی بود که ورود زن‌ها به معابد ذن را آزاد کرد و «جشن چای» ژاپنی هم به او منسوب است. ای‌کیو در اصل پسر یک امپراتور بود که در دورة حکومت شوگون‌ها که حکومت را از دست امپراتورها خارج کردند، مادرش مجبور شد به همسری یک شوگون برود و برای همین او را به معبد فرستاد. این کودک ناخواسته، اما در معبد وضع خیلی خوبی داشت. او به زودی پیشرفت کرد. یک نقاش، شاعر، خوشنویس و استاد ذن شد. و در ژاپن امروز او را به عنوان یک شخصیت پرتلاش و نماد خستگی‌ناپذیری و تلاش دوباره و دوباره و دوباره می‌شناسند. داستان زندگی ای‌کیو و افسانه‌های پیرامون او، یکی از داستان‌های مورد علاقة مردم ژاپن است و تا به حال یک سریال و دو کارتون از آن تهیه شده. معروف‌ترین این کارتون‌ها، همانی است که خود ما هم دیده‌ایم. «ای‌کیو سان، راهب کوچک» محصول توئی و تهیه شده در فاصله سال‌های ۱۹۷۵ تا ۱۹۸۲٫ دلیل طولانی بودن زمان ساخت این مجموعه هم مشخص است. تعداد قسمت‌های ساخته شده برای این کارتون، رکورددار تعداد اپیزودهای یک مجموعة کارتونی در دنیا است: ۲۹۸ قسمت. ای‌کیو سان، استاد اعظم، سامورایی شین‌سه، سایو جان، یایویی و پدرش آقای چیکی‌اویا و حاکم (که در اصل ژاپنی شوگون بوده) از همان قسمت اول مجموعه حضور داشتند و فقط شاگردهای مدرسة آنکوکوچی تغییر می‌کردند. فقط بخش کمی از معماهایی که ای‌کیو سان در قسمت‌های مختلف این کارتون حل می‌کرد، متعلق به ای‌کیوی تاریخی هستند و سازندگان سریال، هر ایده‌ای را که از هر فرهنگی پیدا کرده‌اند تبدیل به کارتون و اپیزود جدیدی از مجموعه کرده‌اند. حتی ایدة تقسیم ارث امام علی(ع) ما هم در این سریال بود. شیوة تفکر کردن ای‌کیو سان در این کارتون، که بعدها بین بچه‌های ژاپنی خیلی مورد تقلید قرار گرفت، ترکیبی بود از حالت مجسمة بودای متفکر (نحوة نشستن ای‌کیو در حال حل مسأله) و عادت بچگی‌های کارگردان (قسمت مالیدن دست خیس بر روی سر در ابتدای فکر کردن).. ای‌کیوسان یکی از شخصیت‌هایی بود که بدجوری توی کلة تمام بچه‌های هم‌نسل ما فرو رفت. وقتی که کل‌کل کارتون‌های قدیمی پیش می‌آید امکان ندارد (واقعا امکان ندارد!) کسی را پیدا کنید که ای‌کیو را یادش نباشد، دلیلش را نمی‌دانم، یک حدس‌هایی می‌زنم اما فقط حدس است. مثلا شاید توی کلة همة ما کرده بودند که علم خیلی بهتر از ثروت یا هر چیز کوفتی دیگری است! همه‌مان می‌خواستیم آی‌‌کیویی در حد ای‌کیو داشته باشیم. وقتی که خانم یایویی با بدجنسی فوق‌العاده‌اش آن معماهای عجیب و غریب را برای ای‌کیو طرح می‌کرد، همه‌مان خیالمان راحت بود که یک عقل کل، این معماها را مثل آب‌نبات حل می‌کند، هیچ فشاری به مغزمان نمی‌آمد، چون ای‌کیو بود و او یک ناجی بود! شینسه را به خاطر بیاورید. آن سامورایی خوش قلب که آی‌کیوی متوسطی داشت و کلا از درک چیزهای سطح بالا عاجز بود. یادتان هست هر وقت ای‌کیو معمایی را حل می‌کرد، می‌پرید و بغلش می‌کرد و با لحن جالبی می‌گفت: «ای‌کی‌یو». همه‌‌مان انگار جای شینسه بودیم، بچه‌‌‌‌‌هایی که ضریب هوشی‌مان دست‌کم بالا بود،(مانند نصرو) اما فرق هوش بالا و پایین را درک می‌کردیم و غصه می‌خوردیم! هیچ‌وقت هم دوست نداشتیم جای شونن باشیم. شونن همان بچه راهب کله خربزه‌ای بود که توی بچه‌های مدرسة «آنکوکوجی» احساس رئیس بودن می‌کرد و از این که هیچ‌کس تحویلش نمی‌گرفت شاک زده بود. خب دلیلش معلوم بود بزرگی به قد و وزن و ماهیچه نیست، آی‌کیو «شونن» در حد شلغم بود. حتی وقتی معماها حل می‌شدند باز هم نمی‌فهمید. خب چه توقعی می‌توان داشت؟ کداممان دوست داشتیم جای ژنرال باشیم با آن کاخ رؤیایی (که از روی کاخ واقعی در کیوتو الهام گرفته شده) و آن همه پول و زلم زیمبو؟ فقط او هم مثل ما مشکل داشت. آی‌کیوی او از ای‌کیو خیلی کمتر بود، خب پس اصلا حرفش را هم نزن. آی‌کیو خریدنی نیست، هر چقدر هم که پول داشته باشی (این فاکتور به طرز آزاردهنده‌ای ارثی است، این را بعدها فهمیدیم و کلی دپ زدیم!) خنده‌‌‌های احمقانه‌ای که ژنرال هنگام طرح معماهایش می‌زد، هنوز وسط گوشمان زندة زنده است. کافی بود، ای‌کیو یک بار فقط به معماهای بی سر و ته‌اش جواب ندهد، تا به ژنرال این احساس خوشایند دست دهد که خرده هوشی و سر سوزن ذوقی دارد، اما ای‌کیو چپ و راست می‌گذاشت توی کاسه‌اش، یادتان هست؟ خب یادتان است که استاد بزرگ یک بار دقیقا اول یکی از قسمت‌ها به ای‌کیو گفت: «هوش و پول و مادیات، هیچ فرقی با هم نمی‌کند! مهم تفکر است!» ای‌کیو دقیقا آخر همان قسمت در حالی که به پای استاد افتاده بود با گریه می‌گفت: «استاد، دوست داشتم معمولی باشم! درست نمی‌‌توانم تفکر کنم، نمی‌توانم.» و استاد دستی به سرش کشید و گفت: «تو همانی که هستی، راضی باش و زندگی کن!» آن موقع هیچ چیز از آن حرف‌ها نفهمیدم، اما مطمئنا استاد بزرگ این حرف‌ها را به ای‌کیو نزده بود، به ما گفته بود تا غصة سطح هوشمان را نخوریم، راضی باشیم و تفکر کنیم. کاری که از همه برمی‌آید. راستی آن قسمت را یادتان هست که شونن نشسته بود روی زمین و داشت تیریپ ای‌کیویی فکر می‌کرد؟ یادتان هست به جای صدای فکر کردن ای‌کیو، چه صدای مسخره‌ای روی تفکر شونن گذاشته بودند. این دقیقا همان جاست، همان جاست، که کاکای رشتی نصرو را هم شاکی کرد، اعصابش را خرد کرد و از این که موهای بلند و لَخت و قشنگش را از ته زده بودند، باز هم ناراحت شد و گریه کرد. صدای مغز ما هیچ‌وقت شبیه ای‌کیو نشد، چون او افسانه بود. nنفر به جای او (در پشت صحنه) فکر می‌کردند و او فقط بیانش می‌کرد، این‌ها را نمی‌فهمیدم و غصه می‌خوردیم، بچه بودیم! تمام اینای گفتم دوست نصرو که پاریس بود. گفت چون سرنگر نه برق بود نه تلویزیون . ...یادش بخیر از چشمه درویش با کله کچلمان اب می اوردیم جایزه مان هم چیدن یک کتو ر انجیر بود.... نصرو نوشت [