روز پدر مبارک
پدر عزیزم روزت مبارک به خاطر همه خوبی ها و مهربانیهایت ممنون دوستت دارم. من و باباجونم در مجتمع تفریحی پدیده کویر و همچنین می خواستم روز مرد رو از طرف خودم به این مردان دلاور تبریک بگم از راست به چپ(اقایان فرزان ،آرین ،یاسین،سپهر) راستش جمع کردن این آقایون در کنار هم واسه گرفتن عکس کار آسونی نبود ،چون هر کدوم داشتن یک گوشه حیاط خونه آقاجون شیطنت می کردن.مامانم ودایی منصورم یک ربع فقط در حال ...
نویسنده :
کیاراد
14:35
خاطرات گذشته
من مجبورم همه این چند ماهی رو که نوشتن بلد نبودم خاطراتشونو بنویسم .امیدوارم خسته نشید. من جدیدا دلم می خواد به دستام نگاه کنم و پاهام رو هم با دست بگیرم .شما بگید این مگه کار مهمیه که مامانم به همه فامیل زنگ زد و کلی در مورد این کار من باهاشون حرف زد .آبروی منو جلوی همه فامیل برد آخه من کلی جولوشون ادعا می کردم و سرم رو بالا می گرفتم اما حالا وقتی میان خونمون مامانم هی ۱۰۰ بار بهم میگه پسرم پاتو بالا بگیر ...منو حتی تو خواب مجبور به این کارا میکنه منم واسه اینکه مامانم جلوی درو همسایه ناراحت نشه پامو بلند می کنم.سه روز پیش منو واسه اولین بار بردن پارک خودشون بیشتر از من خوشحال بودن انگار چه کار مهمی می خوان کنن ما رفتیم ...
نویسنده :
کیاراد
14:26
پایان 5 ماهگی
سلام به همه مامان و باباهای عزیز دیروز ۵ماهگی من تموم شد و بالاخره وارد شش ماهگی شدم .من الان میتونم گردنم رو خوب نگه دارم به همه لبخند می زنم واسه خودم آواز می خونم خیلی دلم می خواد به اطرافم نگاه کنم اصلا دوست ندارم بخوابم می خوام بشینم ونشسته تلویزیون ببینم دوست دارم هرچی به دستم میاد بخورمش وخیلی کارای دیگه که اگه بگمشون ممکنه ریا بشه واسه همین ترجیح میدم غیر از مامانی و باباجونم کسی خبر نداشته باشه . اخرین روز ۵ ماهگی ...
نویسنده :
کیاراد
17:35
یاد اوری گذشته با تصاویر
سلام روزهای زندگی من به همراه چند عکس . من واکسن ۴ ماهگیم رو با موفقیت زدم فقط شب اول تب کردم. وقتی زردی گرفته بودم.در شش روزگی اولین ساعات تولدم ۲۱ دی ۱۳۸۹ ساعت ۹:۴۵ دقیقه صبح من و بابام در حال قدم زدن در ۱۳ روزگی ...
نویسنده :
کیاراد
9:39
زندگی خصوصی کیاراد
سلام به وبلاگ من خوش امدید از اینکه وقت میگذارید و وبلاگ منو مطالعه می کنید بسیار سپاسگذارم. من کیاراد هستم و تا یک هفته دیکه ۴ ماهگیم تموم میشه.مامانم چند روزیه که وبلاگ نویسی رو یادم داده وگر نه از همون شب اولی که از بیمارستان اومدم خونه واستون مینوشتم .من اون موقع که کوچولو بودم فقط توی خواب میخندیدم وقتی که بیدار میشدم مامان وبابام قیافه هاشون و کلی کج و کوله می کردن ولی من معنی این کارشونو نمی فهمیدم فقط با تعجب نگاهشون میکردم بعضی وقتا م از این کاراشون میترسیدم و گریه می کردم ...خلاصه بزرگتر که شدم فهمیدم به این کارا باید بخندم .وقتی یه لبخند کوچولو بهشون میزدنم تا شب واسه خودشونو هر کسی که میومد خونمون اینقد...
نویسنده :
کیاراد
22:29
خواب یک فرشته
تولد خاله هانیه
هانیه جان تولدت مبارک امروز هفتم خرداد تولد خاله هانی هست از راه دور بهت تبریک میگم .امیدوارم همیشه موفق باشی وبا موفقیت درست رو تموم کنی و به عنوان یک دندون پزشک موفق به جامعه کمک کنی. مامان دعوام کرد و گفت پسر تو دوباره داری حرفای قلمبه میزنی. ...
نویسنده :
کیاراد
19:59
بدون عنوان
روز مادر مبارک امسال من با کمک و همکاری بابام اولین روز مادر را جشن گرفتیم. بابام از همین اول به من یاد داد باید همیشه به مامانت احترام بگذاری و به یاد داشته باشی هیچ کادویی نمی تونه جبران زحمتهای مامانت رو بکنه. بعد نوبت اموزش دادن مامانم رسید و به من یاد داد روز پدر رو هرگز نباید فراموش کنی و برای جبران زحماتش هر سال یک جوراب خوشگل رنگ سال واسش بخر !!! دیروز که روز مادر بود من و مامان وبابام به همراه خاله هام به خونه پدر بزگ رفتیم و روز مادر رو به مامان بزرگی تبریک گفتیم وبعد رفتیم خونه عزیز جون به ایشون هم تبریک گفتیم انشالله سالم وسلامت باشند ...
نویسنده :
کیاراد
20:02