اولین مهمان کیاراد
بعععععله جونم واستون بگه که قبل از تولد من هیچ بچه ای حاضر نبوده بیاد خونمون چون اگر هم میومده باید فقط درو دیوار رو نگاه می کرده کسی نبوده که باهاش بازی کنه و به قول بزرگترا که به بابا و مامانم میگفتند خونتون خیلی بی روحه .
من بعد ازتولدم خیلی زود جای خودمو تو دل خانواده و اطرافیان باز کردم طوری که همه از اطراف واسه دیدن من میان .زری جون دختر خالم میادچند روز پیش من میمونه وحالا هم پسر عموم بعد از مهمونی خونه عمم با ما اومد تا شب کنار من بخوابه.
وبه این ترتیب من مهماندار شدم.
من و پسر عموم در حال بازی ساعت ١١ شب
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی