گردش یک روز شیرین
سلام به همه عزیزانی که از این وب دیدن می کنند.
2 روز بعد از مراسم جش تولدم یعنی روز ششم عید والدین من دوباره ترتیب یک مهمونی رو خارج از شهر دادن و من هم در کنار بقیه فامیل کلی خوش گذروندم.و چیزی که در این سفر یاد گرفتم، انداختن سنگ در رودخونه بود و بعد از این ماجرا هر جا چشمم به سنگ میفته فکر میکنم باید پرتش کنم توی رودخونه!!!!!!!!!!!!جایی که رفتیم هوا سرد بود و من متاسفانه سرما خوردم.
و اما اینکه من یه خورده آدم راحت طلبی هستم و از سفر طولانی با ماشین به دلیل اینکه حرکتها و ورجه وورجه هام محدود میشه خوشم نمیاد به همین دلیل طولانی ترین سفری که من اجازه دادم خانواده ام برن تابستون گذشته به شیراز بوده. و دیگه اینکه توی این مدت بنده های خدا به خاطر من زیاد از خونه دور نشدن.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی