یه ماجرای با مزه
باز هم سلام ...جونم واستون بگه که...
سه روز پیش که رفتیم خونه عزیزجون ،به من گفتن که کیاراد جون من میخواستم واستون نخود بخرم اما فراموش کردم(منم مثل قبیله برره از نخود خیلی خوشم میاد) بنده هم یه هویی گفتم خودم نخود دارم واسم یه ساعتی بخرید !!!!عزیزجون دوباره گفتن ساعت می خوای چیکار ؟من همینطور که اشاره میکردم گفتم می خوام کنم به دستم .....همه اعضای خانواده از این جمله بنده که بصورت فی البداهه بیان شده بود تعجب کردن و زدن زیرخنده .....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی